گیل رسا_فومن؛ مائده فلاحتکار: ، در هزارتوی مهآلود ارتفاعات حسینکوه فومن، جایی که شب همچون پتویی ضخیم بر شانههای کوهسار افتاده و آرامش قبل از طوفان در دل تاریکی جاری است، نمایشی بیهمتا جان میگیرد؛ نمایشی که نه فقط بر صحنه خاکی، بلکه بر روح بیننده سایه میافکند و قدم به قدم او را در معبری بیمانند از روشنایی و تاریکی هدایت میکند. اینجا، تماشاگر، دیگر نظارهگری خاموش نیست؛ او رهگذری است در گذرگاه تقدیر، جایی در میانه دو قطب: انتخاب و سرنوشت.

آغازی در سکوت اسرارآمیز شب، جایی کنار قبر سرد و بیصدا؛ نشانی از پایان زندگی دنیوی و آغاز سفر ابدی. شعلههای آرام فانوسها و سوسوی نورها، راه را روشن میکند؛ مسیر مسافران شب، از مرز قبر میگذرد و وارد جهنمی میشود که نه ترسی فیزیکی، بلکه تلنگری به روح مخاطب است. گویی با هر گام، تصویر عواقب انتخابهای انسانی یکی پس از دیگری آشکار میشود؛ صحنههایی از فریاد، دود، آتش و رنج، و همه آنچه انسان را از حقیقت وجود خویش دور میکند.

اما، برخلاف فضاسازی و روایت معاندانی که میخواهند مخاطب را در شعلههای جهنم متوقف کنند، این نمایش، پیامی والاتر در دل خود دارد. سفر با عبور از جهنم پایان نمیپذیرد؛ مسافر شب ادامه میدهد. لایه به لایه، تاریکی کمرنگتر میشود و صدای زندگی، نوید فضایی دیگر را در گوش جان زمزمه میکند.
و آنجا، ساکنان بهشت شبانه حسینکوه را تجربه میکنند؛ جایی که آرامش و زیبایی، چنان فراگیر است که گویی قلبت از نو زاده میشود. سکوت سنگین شب، با صدای آب زلال جویبارها آمیخته است و نغمه پرندگان شبزی، تُرانهای از امید و لطافت را مینوازد.

در این بهشت، هیچ شبیهسازی مصنوعی یا ادعایی از هیبت ساخته آدمیان وجود ندارد؛ همه چیز ساده، ناب و الهامبخش است. اینجا، آغوش باز است برای آنکه بداند آرامش و سعادت ابدی، حاصل انتخابهای همین لحظهها و روزهای زندگی زمینی است.

کلید روایت حسینکوه نه در ایجاد وحشت که در امید به رهایی، نجات و صعود است. نمایش، تو را از عاشورا عبور میدهد؛ آنجایی که از قدمهای اول حسین(ع) و یارانش در شب تاسوعا تا فریاد مظلومیت کربلا، ناگهان خویش را کنار مردان جنگل و میرزا کوچک جنگلی، دیوار به دیوار پایگاه مدافعان وطن و حتی سنگرهای غزه و مدافعان حرم مییابی. هر صحنه، به همت جوانان و هنرمندانی ساخته شده که شبهای بیخوابی را برای رقم زدن چنین تجربهای تاب آوردهاند.
اینجا، عظمت و جدیت کار فرهنگی عیان است. هجمهها و انتقادها از سوی رسانهها، دیگر رنگ میبازد؛ چراکه حسینکوه پیامی عمیقتر را منتقل میکند:
این ما هستیم که با کردار خود، حقیقت بهشت و دوزخ را در آخرتمان میسازیم.
در پایان عبور، جایی که پرده بهشت گشوده میشود، حتی خستهترین تماشاگر نیز دل به آرامش بیبدیل آن میسپارد؛ رؤیایی که در آن خبری از خشونت، صدا و چراغهای تند نیست. فقط نسیم شب، بوی خاک خیس کوه و صدای جاری زندگی؛ آرام شوید، اینجا بهشت است…
شاید منتقدان و شبکههای مغرض تلاش کنند فضای جهنم را برای ضربه به ارزشهای این روایت برجسته کنند، اما حقیقت اینجاست:
روح و پیام حسینکوه، امید به بهشت است. آرامشی که در تاریکی شب کوهستان، حقیقتاً لمس میشود؛ با تمام وجود.

و چه زیباست که هنوز در گوشهای از این سرزمین، مردمانی با همتی وصفناپذیر، بیهیاهو و بیمدعا، نمایشی این چنین را خلق میکنند؛ تابلویی که یادآوری میکند در نهایت این خود ما هستیم که، «بهشتی» بودن را نه به وعده که به انتخاب و عمل خویش، معنا میبخشیم.





ثبت دیدگاه